علم مدنى در ديدگاه فارابى (3)

نویسنده : دكتر على رضا صدرا




الف ـ عنصر اصلى و اوليه مدنى و علم مدنى: انسان مدنى

از نگاه فارابى, كليت پديده مدنى كه موضوع كلى علم مدنى است, پيش از هر چيز, پديده اى انسانى مدنى مى باشد. كليه پديده هاى مدنى اصلى و بنيانى; يعنى اجتماعات مدنى, مدينه ها و سياستهاى مدنى نيز كه موضوعهاى علم مدنى بوده يا موضوعهاى علوم اصلى مدنى مربوطه مى باشند, جملگى بيش از هر چيز, پديده هاى انسانى مدنى هستند. انسان,(90) انسان مدنى و حتى حيوان مدنى در ديدگاه وى, به عنوان يك واقعيت, مبدإ اصلى علم مدنى است. به تعبير ديگر, واقعيت انسان مدنى, موضوع علم مدنى مى باشد; آن هم بدين سبب كه انسان مدنى يا سياسى, عنصر اصلى و اوليه و حتى مبدإ عينى و منشإ علمى پديده هاى مدنى محسوب مى شود; چرا كه از نظر وى, نوع انسان مدنى, هم مبدإ يا فاعل و به اصطلاح, سياسى يا سياستگذار بوده و هم قابل و به اصطلاح, مسوس يا سياست پذير مى باشد. در عين حال, همين انسانهاى مدنى, عنصر اصلى و اوليه تشكيل دهنده جماعتهاى مدنى يا گروههاى اجتماعى, سياسى و مدنى محسوب مى شوند. خود اين جماعتها, تحت عنوان جماعتهاى مدنى غيركامل يا گروههاى اجتماعى مدنى در عبارت فارابى هستند. اين جماعات, همچون خانواده ها, عناصر تشكيل دهنده اجتماع مدنى و مدينه ها بوده و يا چون روستاها, بخشها, منازل و محله ها, اجزاى آنها محسوب مى شوند. در همين راستا, همين انسان مدنى, حتى عالم مدنى و به بيان خود فارابى, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى مى باشد. بنابراين, انسان, مدنى است; چرا كه اين جاندار نوعا, هم مدينه گرا, اجتماع مدنى گرا و سياست مدنى گرا بوده و بالتبع نظام, دولت و حكومت گراست و هم, مدينه پذير, اجتماع مدنى پذير و سياست پذير مى باشد و بالتبع نظام پذير, دولت پذير و حكومت پذير است. به اعتبارى ديگر, واقعيت عينى اين پديده ها, حقيقت يا مبدإ عينى و منشإ علمى و نيز ماهيت انسانى مدنى دارند.
ويژگيهاى انسان مدنى نيز از سه حال خارج نيست; يا مربوط به واقعيت عينى و خارجى او است كه مستقيما موضوع علم مدنى مى باشد, يا مربوط به ماهيت و چيستى انسان مدنى بوده و يا مربوط به حقيقت انسان مدنى است. ماهيت انسان مدنى بيشتر به ويژگيهاى درونى بخصوص جهات فكرى, غريزى تا فطرى و حتى جسمى او مى پردازد. حقيقت انسان مدنى, بيشتر به تحقيق در زمينه هاى مبدإ عينى و عملى و منشإ انديشگى, عقلى و علمى انسان مدنى توجه دارد و به خاستگاه او و نيز جايگاه وى در محيط فراتر و پيرامونى اجتماعى, طبيعى و حتى تكوينى و الهى مى پردازد. همچنين, روابط و نوع و ميزان تإثيرپذيرى و تإثيرگذارى او را در آن قلمروها مورد بررسى قرار مى دهد. در نظر فارابى, تنها بررسى و شناخت واقعيت انسان مدنى و ساير پديده هاى مدنى, موضوع اصلى علم مدنى است; چرا كه شناخت ماهيت و حقيقت انسان مدنى و ساير پديده هاى مدنى حتى در حد كلى فوق, موضوع فلسفه مدنى محسوب مى شوند. هر چند از نظر وى, فلسفه مدنى به نوبه خويش بنياد نزديك و بى واسطه يا مباشر و خاص علم مدنى بوده و يا از جهتى ديگر, علم مدنى بر فلسفه مدنى استقرار مى يابد; اما در عين حال و از نگاهى ديگر, واقعيت انسان مدنى و پديده هاى مدنى, بر بنياد حقيقت و ماهيت اين پديده ها مبتنى است و واقعيت پديده هاى مدنى از آنها به شدت متإثر مى باشد. حتى مى توان بر منبعث بودن واقعيت مدنى اين پديده ها از حقيقت و ماهيت مدنى آنها تإكيد داشت. در نتيجه از نظرگاه وى, لازم است در علم مدنى كاملا به اين امور و ويژگيهاى مربوطه توجه نمود; زيرا همان گونه كه اشاره شد, اينها منشإ علمى و مبدإ عينى و نيز جنبه ماهوى واقعيت انسان مدنى و ساير پديده هاى مدنى مى باشند. همچنين بازتاب جدى در جهات واقعى و واقعيت انسان مدنى و پديده هاى مدنى ديگر دارند. بنابراين, انسان مدنى بالتبع, موضوع علم مدنى است.
هريك از اين ويژگيهاى مهم مدنى انسان, داراى آثار و جهات خاص خويش است. اين ويژگيها در پديده هاى كلى يا جزيى مدنى و نيز در جهات فردى و اجتماعى مدنى انسان, انعكاس و نمود مى يابند. در نتيجه, علم مدنى ناچار به شناخت و شناسايى و رعايت آنهاست. اهم اين ويژگيها در تحليل فارابى به ترتيب زير مى باشند: يكى, كمال جويى ذاتى انسان كه در بردارنده هدف مدارى و غايت مندى انسان است. اين, همان ويژگى راهبردى پديده مدنى محسوب مى شود. ديگرى, تدبيرگرايى انسان كه در بردارنده تعقل و حسابگرى او مى باشد. همچنين, نوع گرايى و جامعه گرايى انسان كه در بردارنده همگرايى, زيست گروهى و همكارى جمعى است. اين خصلت, مواردى از قبيل تقسيم كار اجتماعى و مدنى, روابط و تبادل كار و كالا و خدمات اجتماعى و تعاون و سازمان كار مدنى و اجتماعى را ايجاب و ايجاد مى نمايد. در عين حال, ارادى و اختيارى بودن پديده هاى مدنى, از مهمترين بنيادها و خصايص مدنى و مدنيت نوع انسان است. حيوان مدنى و مدنى بالطبع بودن انسان و در حقيقت انسان مدنى, مبين ماهيت انسان مى باشد. اين, خود متضمن يك سرى مسائل گوناگون است. اين مسائل, هرچند ماهيت فلسفى سياسى و مدنى دارند; لكن در انديشه فارابى, پايه هاى اصلى علم مدنى محسوب مى شوند; پايه هايى كه بدون تبيين هر چه دقيق تر آنها, علم مدنى استقرار و استوار نگرديده و پايدار نخواهد بود. اهم اين مسايل و فروض مبانى آنها, عبارتند از:
اول اينكه, معنا و شاخصه هاى مدنى بودن و مدنيت انسان چيست؟ آيا مدنى, روبه روى طبيعى است; آن گونه كه هابز و روسو و حتى لاك به ترتيب در كتابهاى ((لويتان)), ((قرارداد اجتماعى)) و ((حكومت مدنى))(91) معتقدند. چرا كه اينها مدعى اند كه به طور كلى, بشر در سير تحول و تاريخ حيات خويش, دو مرحله و حالت داشته است; يكى, مرحله طبيعى و ديگرى مدنى. شاخصه حالت و مرحله اوليه طبيعى در همه اينها, فقدان قانون, دولت و نظام است; هرچند حالت حيات اوليه در نظر هابز, بسيار منفى و بلكه زشت بوده و مبين حاكميت توحش و وحشت و ناامنى است. اين حالت در فلسفه سياسى و علم سياسى وى, حاكميت قانون جنگل و تنازع بقا و ستيز دائمى و فراگير است; حال اينكه, حالت طبيعى روسو, برعكس هابز, حالتى آرام و بى دغدغه بوده; لكن در عين حال, اجتماع آنها اوليه, بسيط و عقب مانده بود. در نظرگاه اينان, طبيعى; يعنى بدوى, در مقابل مدنى است; كمااينكه در نظر لاك نيز حالت طبيعى به معناى فقدان ضمانت و تضمين حق و حقوق و تعيين حدود بويژه حق مالكيت و دارايى هاست. در نگاه وى نيز با نگرشى كاملا حقوقى و شكلى, حالت مدنى, حالت قانون مند و حاكميت مدارى است. درنظر اينها, مدنى به معناى پيچيده و پيشرفته است, آن هم با نگرشى مكانيكى و حداكثر آلى و زيستى. بنابراين, بشر براى فرار و گذر از آن, با قرارداد اجتماعى; دولت, قانون و حاكميت را مستقر و مستحكم مى سازد. در هر حال, همان گونه كه ملاحظه مى شود, حالت مدنى مورد نظر اينها, در مقايسه با حالت طبيعى, قانون مندى, حاكميت قانون, دولت و نظام, روح و اساس مدنى و مدنيت مى باشد.
دوم, مدنى و حالت و وضعيت مدنى, گاه به معناى صناعى يا توليدى و ايجادى نوع انسان است, در مقايسه با طبيعى; يعنى پديده هايى كه در طبيعت وجود دارند; آن هم صناعى ارادى يا اختيارى و آگاهانه يا عقلانى, در مقايسه با طبيعى جبرى و غريزى و غيرآگاهانه.
سوم, مدنى بودن همچنين به عنوان همگرايى, نوع گرايى و جمع گرايى اعم از گروه يا جماعت گرايى و نيز اجتماع گرايى انسان و نوع انسان نيز اطلاق مى شود; آن هم اجتماع كوچك و مدينه گرايى, امت گرايى و جامعه جهانى گرايى انسانهاى مدنى.
چهارم, مدنى به معناى كمال گرا بودن انسان نيز مى باشد.
پنجم, مدنى همچنين به معناى تدبيرى و راهبردى, تعقلى و حساب گرانه بودن انسان بويژه نظام گرا يعنى نظام نگر, نظام گذار و همچنين نظام پذير بودن انسان است. همين طور به معناى تدبرى و برنامه ريز و طراح بودن نوع انسان نيز مى باشد; كمااينكه عقل اساسا يعنى تحديد و اولويت گذارى محسوب مى شود.(92) براى نمونه, شيخ طوسى (460ـ385ه') در كتاب ((الاقتصادالهادى الى طريق الرشاد)) تصريح مى نمايد: ((و يجب ان يكون الامام عالما بتدبير ماهوامام فيه من سياسه رعيته و النظر فى مصالحهم و غيرذلك بحكم العقل))(93); لازم است امام, رهبرى و رياست دولت و حكومت و حاكميت, نسبت به تدبير آنچه براى امامت و رهبرى آن به عهده او است عالم باشد. يعنى در خصوص سياست و ساماندهى و راهبرد مردم, آگاه بوده و نسبت به مصالح و منافع و ساير امور مملكت, بر اساس حكم عقل بررسى نموده و سياست گذارى نمايد. به تإكيد وى بر همين اساس, لازم است كه رهبرى دولت و نظام, عاقلترين مردم باشد. ((و يجب ان يكون الامام اعقل رعيته, والمراد بالاعقل; اجودهم رإيا و إعلمهم بالسياسيه))(94) آنگاه تإكيد مى نمايد كه مراد از اعقل; يعنى اينكه ((صاحب رإى و صاحب نظرترين در امور مملكت))(95) و ((عالمترين دانشمندان سياسى))(95) باشد. اين, بيان ديگرى از عقل در مفهوم فارابى است. وى به همين مناسبت براى نمونه در رساله ((المسائل متفرقه)), عقل را به معناى تدبير و سياست و ((نظر در عواقب امور)) مىآورد.(95)
مدنى بالطبع بودن انسان, مبين مبدإ عملى و منشإ فكرى مدنى انسان; يعنى علت و انگيزه زندگى مدنى انسانهاست. چه كمبودها, نيازها و كششهايى و يا چه عامل و قوتى, انسانهاى مدنى را متوجه زندگى و اجتماع مدنى و مدنيت سياسى نموده و به سوى آن سوق داده و مى دهند؟ احيانا انسان در حيات مدنى خويش, درپى و خواستار چيست؟ آيا گرايش مدنى انسان, ناشى از نيازهاى جسمى و غريزى يا طبيعى او بوده, يا ناشى از نيازها و كششها و قواى روانى و روحى او مى باشد؟ يعنى ناشى از مواردى از قبيل جامعه گرايى, تدبير و نظام گرايى و امنيت گرايى يا تعالى گرايى(96) و به تعبير ارسطو, گرايش به به زيستن(97) و نه صرف زيستن مى باشد, يا حتى ناشى از قدرت گرايى و تفوق طلبى انسانها و مانند اينهاست, يا اصلا" تصادف و يا عادت بوده كه سبب جامعه گرايى و سياست گرايى انسان شده است؟ منشإ تشخيص دهنده اين نيازها و رافع آن و همچنين عامل تعيين كننده راهبردها و راهكارهاى رفع اين نيازها در انسان چيست؟ آيا حس و تجربه محض بوده, يا عقل مى باشد؟ يا همان عادت و يا حتى نقل و وحى و شرع است؟ يا كليه موارد فوق و همه موارد مذكور; لكن هر كدام در موقعيت و مرتبه خاص خويش. فارابى در نظريه سياسى خويش, از اين نظر, كثرت گرا مى باشد. وى, معتقد است كه انسان تحت تإثير عوامل مختلف الهى, طبيعى درونى و برونى و انسانى اعم از فردى و اجتماعى و جبرى و اختيارى, وارد حيات مدنى خويش مى شود. همچنين به كمك عقل, وحى و تجربه خود و ديگران يا عرف, عادت و علم, به ساماندهى و راهبرد مدنى خويش مى پردازد. در عين حال, غرايز يا گرايش به امنيت, رفاه, قدرت و بقا در زيستن و نيز فطرت يا گرايش به برترى و به زيستن در حيات مدنى انسان وجود داشته و نقشآفرينى دارند.
بنابراين, همه اينها در پديده مدنى متعلق علم مدنى موضوعيت دارند و هركدام در جايگاه خويش بايستى مورد توجه و مطالعه قرار گيرند; چرا كه نوع انسان تا حدودى, هم امكان كشف و شناسايى نيازها, كششها و مطلوبيتهاى مدنى خود و اجتماع خويش را داشته, و هم استعداد شناختن راهكارها و راهبردهاى تإمين نيازها و دستيابى به مطلوبيتهاى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى خود را دارد. انسان در عين حال, قدرت عمل و ايجاد مدينه و اجتماع مدنى و ساير پديده هاى مدنى را داراست; پديده هايى از قبيل: دولت, حكومت و نظام سياسى و يا قدرت, جنگ و صلح, امنيت, انقلاب و تحول سياسى و مانند اينها. اين, همان معناست كه گفته مى شود نوع انسان خود هم سائس بوده, يعنى سياست گزار و سامان دهنده اجتماع مدنى و به اصطلاح, مدبر آن مى باشد, هم خود, سياستمدار و مجرى و عامل و مدير بوده و به اصطلاح خود فارابى, صنعت گر صناعت مدنى و سياسى و فاعل سياسى و مدنى است. متقابلا انسان, مسوس يا سياست پذير نيز مى باشد; يعنى قابل و پذيراى احكام و سياستها و نيز قدرت و سامان و راهبردهاى سياسى و مدنى بوده و موضوع آنهاست. بنابراين, مدنى بودن انسان و سياست گرا بودن او, شامل كليه موارد فوق به ترتيب زير مى باشد: انسان مدنى و سياسى, خود, هم عاقل مدنى و سياسى بوده و هم عالم و آگاه مدنى و سياسى مى باشد; يعنى استعداد, امكان و قوه عقل و تعقل مدنى و نيز تعليم و تعلم و عالم شدن مدنى و سياسى را دارد; چه در مقام سياست گزار و مدبر, چه در مقام سياستمدار و مدير. همچنين خواه در مقام سياست پذير و مسوس و خواه در مقام عاقل و عالم مدنى و به اصطلاح, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى باشد.(98)

ب ـ جايگاه انسان در نظام مراتب هستى و حيات مدنى

در ديدگاه فارابى, شناخت موقعيت انسان در عرصه هستى و در حيات مدنى علاوه بر ماهيت وى, يكى ديگر از وجوه موثر پديده مدنى است. اين موضوع از ابعاد تعيين كننده شناخت پديده مدنى و در نتيجه علم مدنى او مى باشد. اين موقعيت, از اركان حقيقت انسان مدنى و شناخت آن محسوب مى گردد. در نگاه فارابى, عالم هستى داراى نظامى مركب از سلسله مراتب مختلف مى باشد. مراتب هستى, به ترتيب شامل: مراتب الهى و تكوينى, طبيعى و جبرى و انسانى ـ ارادى مدنى اعم از فردى و اجتماعى مى باشند. (98) اين مراتب, به عنوان مبادى سياست, سياسى و مدنى و نيز علوم مربوطه; يعنى علم الهى, طبيعى و مدنى, هر يك به طور كلى در نگرش مدنى و علمى مدنى فارابى وجود داشته و نقش دارند. يافته ها و داده هاى فلسفى و علمى هر يك از آنها, در بينش و جهان بينى علمى مدنى وى, داراى نقشى تإثيرگذار بوده و حتى تعيين كننده هستند. انسان مدنى, يكى از مراتب و به اصطلاح, مبادى مدنى محسوب مى شود; يعنى مرتبه و مبدإ انسانى سياسى و مدنى, انسان مدنى با تمامى ويژگيهاى خود و با كليه جهتهاى بدنى, نفسانى و غريزى و روانى خود و با تمامى جهتهاى ذهنى و فكرى عقلى و سرانجام روحى و فطرى خويش. همين انسان داراى جهت گيرىهاى گوناگون بوده و پيوستارى, از پائين ترين مراحل و پايه هاى كمال انسانى يا فروترين تا برترين حد انسان مدنى را در بر مى گيرد. همچنين شامل: جهت گيرىهاى طبيعى يا ضرورى مدنى انسان و نيز جهت گيرى فراطبيعى, برتر و فاضله يا متقابلا فروتر از طبيعت يعنى رذيله او مى باشد. اين مرتبه, در برگيرنده گونه هاى مختلف انسان مدنى و مراتب آن است. اين مراتب, خود بعد از حد انسان غيرمدنى يا غيرمدنيين در تعبير فارابى; يعنى از انسان بهيمى و بهيميون شروع شده و تا انسان طبيعى و سرانجام عبد بالطبع پيش مى رود. همچنين, انسان مدنى حر و آزاده را در نقطه مقابل آنها, شامل مى شود.
انسانهاى مدنى داراى جهت گيرىهاى سه گانه مى باشند; اعم از طبيعى يا ضرورى و نيز فراطبيعى, برتر و فاضله يا متقابلا فروتر از طبيعت; يعنى جاهله و رذيله. براين اساس, از نظر فارابى, جمله اينها درهر صورت, مدنى يا مدنيين محسوب مى شوند. بنابراين, انسان به عنوان يكى از مراتب هستى و به اصطلاح خود فارابى, مبادى انسانى محسوب مى گردد; خواه به اعتبار فردى, گروهى و يا اجتماعى و خواه در حيثيت انسان مطلق و يا انسان مدنى.(99) پديده انسان, در عين حال به عنوان يكى از اركان جهان بينى علمى مدنى و از بنيادهاى علم مدنى وى محسوب مى شود. فارابى براين اساس, در كتاب ((تحصيل السعاده)) نيز همچون ((آرإ اهل مدينه)) و همچنين در ((السياسه)), با اشاره به بنيادها و داده هاى انسان شناسانه, به تبيين و توجيه علم مدنى پرداخته است. در آنجا تصريح مى نمايد كه انسان و جوهره حقيقى او, كمال گرايى و طلب و تلاش پيوسته و فراگير در اين راستا بوده و پايدارى در اين جهت مى باشد. در نگاه وى: ((ان الانسان, انمايصيرالى الكمال الاقصى الذى له ما يتجوهر به فى الحقيقه))(100) انسان, به طرف كمال نهايى خويش سير مى نمايد. كمال و سيرى كه در جوهره حقيقى او قرار دارد.
از نظر او, انسان براى سير به كمال مطلوب و موردنظر خويش; اولا, نيازمند سعى, كوشش و فعاليت براى گذر از نقص و بالقوه بودن و گذار به كمال و فعليت مى باشد; ثانيا, اين طلب و تلاش از يك طرف و اين سعى و فعاليت از طرف ديگر, جز با كمك به انجام كارهاى متنوع ممكن و عملى نمى باشد; يعنى آن گونه كارهايى كه به وسيله آنها, انسانها, استعدادها وقواى خويش و طبيعت پيرامون خود را پرورش داده و مى سازند, آنگاه متناسب با منافع و مقاصد خويش و در جهت رشد و كمال خويشتن, از آنها بهره مى جويند. كمااينكه وى تصريح مى نمايد كه انسان در كوشش براى دستيابى به كمال, به ناچار اشياى زياد و امور طبيعى فراوانى را به كار مى گيرد; يعنى با تصرف در آنها, آنها را در سير تكامل خويش, مورد بهره بردارى قرار مى دهد.
((اذا سعى عن هذالمبادى نحو بلوغ هذا الكمال, و ليس يمكنه يسعى نحوه الاباستعمال اشيإ و كثيره من الموجودات الطبيعه و الى ان يفعل فيها افعالا لا يصير بها تلك الطبيعيات فافعل له; فى إن يبلغ الكمال الا قصى, الذى سبيله ان يناله))(101)
از نگاه فارابى, علم انسان مدنى عهده دار اين بررسى هاست. در عين حال, اين علم, تبيين مى نمايد كه; هر انسانى به چه قسمت, نوع و ميزانى از كمال نايل مىآيد. كما اينكه ثابت مى كند كه ممكن نيست جميع كمالها و توان منديها در يك فرد فراهم شود. همچنين به تإكيد وى, يك فرد به تنهايى و بدون همكارى و تعاون تعداد بسيار زيادى از ساير مردم, نمى تواند به كمال لايق خويش نايل شود. وى خود تصريح مى نمايد:
((تبيين مع ذلك فى هذالعلم; ان كل انسان انما ينال من ذلك الكمال قسطا ما و ان يبلغه من ذلك القسط كان از يد او انقص, اذ جميع الكمالات ليس يمكن ان يبلغه وحده بانفراد, دون معاونه ناس كثيرين له))(102)
((در اين علم, همچنين تبيين مى گردد كه هر انسانى به قسمتى كم و بيش از كمال نايل مى گردد; چرا كه جميع كمالات و اهداف بدون همكارى تعداد زيادى از انسانها, دست يافتنى نمى باشد))
در ديدگاه فارابى, كليه انسانها به حالتى آفريده شده و داراى وضعيتى هستند كه در امورى كه براى طلب و دستيابى به آنها تلاش مى نمايند, با ديگر انسانها و مردم در ارتباط متقابل باشند. از اين جهت نيز فطرتا و ذاتا يا به طور تكوينى, همگرا و نوع گرا مى باشند. ((ان فطره كل انسان, ان يكون مرتبطا فيما ينبغى ان سعى له, بانسان و او ناس غيره)).(103) بنابراين, ((كل انسان من الناس, بهذه الحال));(104) كليه انسانها هم در سير و هم نيل و حتى در ميل به كمال مناسب خويش و به تناسب ظرفيت و مرتبه وجودى خود,
((انه لذلك يحتاج كل انسان فيما له ان يبلغ من هذا الكمال, الى: مجاوره ناس آخرين و اجتماعه معهم))(105)
اولا, نيازمند مجاورت و همزيستى با مردم ديگر; يعنى با يكديگر بوده; ثانيا, نيازمند اجتماع, همگرايى و همگروهى با آنهاست; يعنى فطرت طبيعى و تكوينى اين جاندار, اين چنين بوده و چنين ايجاب مى نمايد كه تمايل به ساير افراد نوع خويش داشته باشد. در تعبير وى, به همين مناسبت و با اين اعتبار او, حيوان انسى يا حيوان مدنى و سرانجام انسان مدنى(105) بوده و ناميده مى شود.
موجود يا جاندار انسى احتمالا به اعتبار انس و الفت جويى و همان نوع گرايى, همگرايى و نيز به اعتبار همزيستى و زيست گروهى و اجتماعى انسان(105) ـ كمااينكه موجود يا جاندار مدنى احتمالا به اعتبار كمال جويى و هدفدارى آن ـ در حيات فردى, گروهى و اجتماعى خويش و سير به كمال مطلوب خويش است. حتى چه بسا, به اعتبار تدبيرى و حسابگرانه بودن اين فرايند و البته ارادى و اختيارى يا آزادانه و انتخاب گرانه بودن آن است. يعنى وراى طبيعى صرف و فراى قواى غريزى و اجبارى محض بوده و احيانا مبين آگاهانه بودن روابط و رفتار انسان مدنى مى باشد. ((كذلك فى الفطره الطبيعيه لهذا الحيوان,ان يإوى و يسكن مجاورا, لمن هو فى نوعه))(106); يعنى در طبيعت و فطرت طبيعى و تكوينى اين حيوان; يعنى انسان, گرايش به مإوا و مسكن گزيدن در مجاورت و در كنار همنوع خويش قرار دارد و درست به همين سبب, حيوان انسى و حيوان مدنى ناميده مى شود: ((فذلك يسمى الحيوان الإنسى و الحيوان المدنى)).(107)
ج ـ علم انسان مدنى: از جهت علمى از نگاه فارابى, نخست علم انسان و انسانى به عنوان حيوان انسى يا علم حيوان انسى, وجود دارد. آنگاه يعنى در مرتبه انسان به مثابه حيوان مدنى و به اعتبار مدنى بودن يا مدنيت او, علمى ديگر, آن هم با اعتبار و با نظريه اى ديگر, ايجاب مى گردد; يعنى علم انسان به عنوان حيوان مدنى يا علم انسان مدنى و حتى به اعتبارى علم مدنى انسان ايجاد مى شود. علمى و نظرى ديگر كه فراتر از صرف بررسى كمال طلبى ذاتى و نيازمندىها و ضرورتهاى آن بوده و نيز وراى مطالعه همگرايى ها و همزيستى طبيعى محض انسان تا سرحد حيوان انسى است; بلكه عبارت از علم اين جاندار تا سرحد نيل به كمال خويش; يعنى تا سرحد انسان مدنى مى باشد. يا علم, نگاه و نظريه ديگرى كه در مورد مبادى يا بنيادها و داده هاى عقلى; يعنى كمال طلبى بررسى مى كند. همچنين در زمينه نيازمندىها و همگرايى انسانها و حيوانهاى انسى تفحص مى نمايد. علاوه بر آنها, درباره افعال, عملكردها, رفتارها و كنشها و واكنشهاى اينها تحقيق مى كند, نيز به بررسى ملكات يا هنجارها و نهادها و روابط, ساختارها و سازمانهاى مدنى انسان پرداخته, همچنين به مطالعه ارزشها و سنتها و نيز منشها و روشها و راهكارها و راهبردهاى مصنوع يا خود ساخته حيوان مدنى مى پردازد. اهم مواردى كه خود همين حيوان مدنى به وسيله آنها سعى در سير به طرف كمال مطلوب خويش مى نمايد. به تعبير او; از اين منظر و به اصطلاح با اين اعتبار علمى, علم انسانى و علم مدنى, ايجاب شده و ايجاد مى گردد. يعنى به اعتبار حيوان, جاندار و موجود انسى, علم انسانى شكل مى گيرد و به اعتبار حيوان, جاندار و موجود مدنى, علم مدنى به وجود مىآيد. ((فيحصل ههنا علم آخر و نظر آخر يفحص: عن هذه المبادى العقليه و عن الافعال و عن الملكات التى بها يسعى الانسان نحو هذاالكمال))(108) كمااينكه وى تإكيد مى نمايد:
((اينجا علم ديگر و نظر ديگرى موضوعيت يافته و موجوديت مى يابد كه تفحص مى نمايد درباره اين مبادى عقلى و افعال و نيز ملكاتى كه انسان به وسيله آن علم و يافتهاى تحقيقاتى آن, سعى در دستيابى به اين كمال مى كند)). ((فيحصل من ذلك: العلم الانسانى و العلم المدنى))(109)
در ديدگاه فارابى, علم مدنى در مرتبه علم انسان مدنى يا حتى علم مدنى انسان, يعنى در حد تدبير و سياست به اصطلاح شخص, نفس و يا فردى, از يافته هاى ساير علوم, به ترتيب بهره مى جويد; خواه از مفاهيم و معلومات اين علوم و خواه از روشها و نمونه ها يا الگوها و مدل هاى آنها استفاده مى كند. به تصريح خود وى, ((العلم المدنى)): ((فيبتدى و ينظر فى الموجودات التى هى بعد الطبيعيات)).(110) علم مدنى از موجودات و پديده هاى فراطبيعى شروع مى نمايد.از نظر وى اين علم, نخست به يافته هاى آن علوم به عنوان داده علمى خود مى نگرد, آنگاه از روشهاى تحقيق در طبيعيات, بهره جسته, ((يسلك فيهاالطرق, التى سلكها فى طبيعيات));(111) يعنى به دنبال شيوه هايى مى رود كه علوم طبيعى بدانها مى پردازند. در نگاه او, علم مدنى, بنيادهاو يافته هاى تحقيقى, علمى و تعليمى آنها و نيز بينش, روش و مواد علمى آن علوم را, به عنوان داده هاى خود نگريسته و به كار مى برد. به عبارت ديگر, مبادى مناسب علم طبيعى بويژه در زمينه روش علمى رامورد بهره بردارى قرار مى دهد.
علم مدنى همچنين در مرحله بعد, از يافته هاى علوم انسانى و به تعبير خود وى; علم انسانى نيز استفاده مى كند:
((يجعل مبادى التعليم فيها, ماينفق ان يوجد; من المقدمات الاول التى تصلح لهذا الجنس ثم ماقد برهن فى العلم الطبيعى)).(112)
علمى كه از ديدگاه او, همان گونه كه اشاره شد, عبارت است از: العلم الانسانى; يعنى علمى كه:
((يفحص عن الغرض الذى لإجله كون الانسان و هوالكمال الذى يلزم ان يبلغه الانسان, ماذا؟ و كيف؟))(113)
((تفحص مى كند از غرضى كه انسان براى آن آفريده شده است و آن كمالى بوده كه انسان ناچار است به آن دست يابد به اينكه چيست؟ و چگونه است))
خود اين مباحث نيز به نوبه خويش, مبتنى بر انسان شناسى و شناخت و احتساب قابليتها, فاعليت, ظرفيتها, نيازها و احساس نيازهاى انسان هستند. همچنين مبتنى بر نگرشها, گرايشها و كنشها و واكنشهاى جبرى طبيعى و بويژه ارادى و تدبيرى انسان, آن هم در روابط و حيات فردى, گروهى و اجتماعى و بخصوص مدنى خويش مى باشند.
در نگاه فارابى, علم مدنى آنگاه و در اين مرتبه, وارد موضوع و مسائل علمى خاص خويش مى شود. كار ويژه علم مدنى در نظر وى در اينجا, به طور كلى تفحص پيرامون عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى و بويژه معلوم و متمايز ساختن آنهاست. به اعتبار ديگر, علم مدنى عبارت از شناخت چگونگى دستيابى به اهداف مدنى است. اين علم به تعبير وى:
((ثم يفحص عن جميع الاشيإ التى بها يبلغ الانسان ذلك الكمال او ينتفع فى بلوغها))(114)
سپس به تفحص در مورد پديده هايى مى پردازد كه انسان را به غايت خويش رسانيده يا براى او در سير به كمال مفيد مى باشند: ((اين پديده ها عبارتند از: خيرات, فضايل و نيكويى ها)). ((هى الخيرات و الفضائل و الحسنات)).(115) براين اساس در فسلفه مدنى او, علم مدنى, آنگاه پس از فراغت از مبادى الهى, طبيعى و انسانى و داده هاى علمى آنها, نخست به تفحص پيرامون جميع اشيا; يعنى امور و پديده ها يا عواملى مى پردازد كه به طور مستقيم و يا غيرمستقيم در پيشبرد او و امور مربوطه, موثر مى باشند. وى از اينها, تعبير به خيرات و فضايل و سرانجام حسنات و در مواضع ديگر, بتعبير به زيبايى ها نموده است. در نظر او, اينها به طور كلى هنجارها, نهادها و ارزشهاى انسانى و اجتماعى مدنى مى باشند.
در مرحله بعد, علم مدنى:
((يميزها من الاشيإ التى يقومه عن بلوغ ذلك الكمال)). ((هى الشرور و النقائص و السيئات))(116)
به تميز عوامل بازدارنده و به تشخيص اشيا, امور و پديده ها يا موانع مدنى مى پردازد; مواردى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم, مانع راهبرد به هدف كمالى انسان و جامعه انسانى و مدنى مى باشند. اين موانع همچنين, يا باعث كندى و كاهش شتاب سير كمالى مدينه و اجتماع مدنى مى شوند, يا سبب انحراف از مسير صحيح, اصلى و تكاملى آنها محسوب مى گردند. در تعبير او, اينها عبارتند از: شرور و بديها و نقايص يا رذائل و پستيها, پلشتيها و كاستيها و حتى نقايض و ناسازوارىها, همچنين عبارتند از سيئات يا زشتيها و قبائح هستند.
فارابى همچنين معتقد است كه در مرحله نهايى, علم مدنى به تعريف و شناسايى راهبردهاى مدنى مى پردازد. براين اساس ((يصرف ماذا و كيف كل واحد منها));(117) به شناسايى علمى و تصرف و كاربرى عملى در مورد چيستى و چگونگى هريك از پديده هاى مزبور و فرايندهاى تكاملى آنها مى پردازد. بنابراين, علم مدنى به تعريف و شناسايى اهم موارد زير مى پردازد: چيستى, چگونگى و كيفيت كليه موارد, اعم از عوامل و هنجارها و ارزشها, شامل: خيرات, فضايل و حسنات و متقابلا شناخت موانع و ناهنجارىها و ضد ارزشها شامل: همان شرور, نقايص و سيئات. درهمين راستا علم مدنى, اقدام به بررسى چگونگى كاهش ناهنجارىها و افزايش هنجارها و نيل بدانها و نهادينه نمودن آنها مى كند.
همچنين, علم مدنى به تحقيق ريشه ها و پيشينه ها و نيز منشإ فكرى و مبدإهاى عينى و عملى آنها پرداخته و نيز به بررسى انگيزشها و محركها و مطلوبيتهاى انسانى و مدنى مى پردازد. اين علم براين اساس, به شناسايى اهداف, غايتها, نهايتها و آمال اقدام مى نمايد. بنابراين,, علم مدنى در اينجا به تفحص پيرامون هريك از اين عوامل يا هنجارها و موانع يا ناهنجارىهاى انسانى, اجتماعى و سياسى يا مدنى مى پردازد. علم مدنى, همچنين به بررسى اين موارد, اعم از عوامل و موانع پرداخته و اقدام به شناسايى اينكه اينها از چه چيزى, براى چه چيزى و در جهت و به سوى چه چيزى هستند, مى نمايد. ((علم المدنى... يعرف... كل واحد منها و عن ماذا و لماذا و لاجل ماذا هو)) (118)
در نگاه او, اين علم مدنى, در پى دستيابى به كليه عوامل, موانع و راهبردهاى گذار انسان مدنى و جامعه مدنى به سوى اهداف, كمال و سعادت ممكن و منظور نظر خويش مى باشد. در نتيجه, به دنبال معلوم, معقول و متمايز ساختن و نيز طبقه بندى عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى است. اين علم تا تحصيل و تحصل و كسب و دستيابى به كليه اين امور و موارد و نيز معلوم, معقول و متمايز ساختن آنها از يكديگر فرا مى رود. ((الى ان تحصل كلها معلومه معقوله متميز بعضا" عن بعض))(119) به تصريح وى: ((هذا هو العلم المدنى)),(120); اين, همان علم مدنى مى باشد. به تإكيد او, اين علم; يعنى علم مدنى در مقايسه با علوم الهى, علوم طبيعى و علوم انسانى, همان علم اشيا, امور و پديده هاى مدنى است. يعنى علم عوامل, موانع و راهبردهايى بوده كه اهل مدينه با اجتماع مدنى خويش, در جهت سعادت و هدف مطلوب خويش سير مى نمايند; خواه سعادت حقيقى و خواه سعادت ظنى و پندارى باشد; آن هم عبارت از سير و سعادت هر فرد و هر گروه, طبقه و صنف و حتى هر منطقه و مدينه اى و هر اجتماع مدنى و به ميزان امكان و استعداد خويش و به تناسب مرتبه و موقعيت و جايگاه خود مى باشد. يعنى علم مدنى, علم اشيايى است كه به وسيله آنها, اهل مدن با اجتماع مدنى خويش, به سعادت خود نائل مى شوند و در اين راستا و براين اساس هر يك به مقدارى كه فطرتا معد و مستعد آن است, پيش مى رود.(121)
البته همان گونه كه تاكنون نيز اشاره شده است, از نظرگاه فارابى, نقش انسان و انسان مدنى و مطالعات انسانى مدنى در موجوديت و حيات مدنى خويش بسيار تعيين كننده است. براين اساس, اهميت اين پديده در مدينه, اجتماع مدنى و سياست مدنى, بسيار فراتر از صرف طرح مطلب فوق مى باشد. انسانى كه به عنوان مبدإ, مبنا و عنصر حقيقى مدنى است; در واقع, به مثابه حقيقت عناصر پديده مدنى و همچنين سياست و ساير پديده هاى سياسى محسوب مى گردد. در اين زمينه, توجيه, تبيين و تشريح جهات انسانى مدنى و منشإها و مبادى مدنى و سياسى انسان لازم مى باشد. بررسى حالتها, رفتار و چگونگيها, همچنين آثار و كيفيتهاى انسانى مدنى و سرانجام غايتها و مطلوبات انسانى مدنى نيز در سياست ضرورى است; كارى كه اثرى حتى بيش از جلد نخست رساله قبلى نگارنده تحت عنوان, ((مبادى انسانى سياست)) را مى طلبد. اگر قرار بود تمامى رساله و يا رساله اى درحد و شإن اين رساله, صرفا به انسان شناسى مدنى اختصاص يابد جا داشت, اثرى شامل شناخت ويژگيها, مبادى و منشإهاى جسمى ـ بدنى, ذهنى ـ عقلى و روانى ـ روحى و فردى ـ اجتماعى انسان مدنى, اين چنين بررسى شود; آن هم در سطح علم و فلسفه مدنى فارابى حتى در حد توصيف و تحليل و احيانا تعليل آن; يعنى هم كاملا ضرورى بوده و هم از طرف ديگر امكان آن وجود دارد, منابع آن نيز تماما در آثار گسترده وى موجودند.
همان گونه كه اشاره شد, فارابى در كتاب ((تحصيل السعاده)), به روشنى از طريق مبادى انسان شناسى و به اصطلاح خود, ((العلم الانسانى)), در نتيجه ضرورت علم مدنى و فلسفه وجودى آن را بيان مى نمايد.(122) وى در رساله ((عيون المسائل)) نيز بر ويژگى انسان تإكيد كرده و تصريح مى نمايد كه: ((الانسان من جمله الحيوان خواص));(123) انسان حيوان خاصى است, يا انسان نسبت به حيوانات, خواص, ويژگيها و برجستگى هايى دارد. وى در اينجا به ويژگيهاى نفسانى و عقلى و ادراكى انسان تإكيد نموده است. نفس انسانى در نگاه او, داراى قوايى علمى و ادراكى اعم از نظرى و عملى است: ((بإن له نفسا يظهر منها قوى بها تفعل افعالها بالآلات...)). (124) از جمله اين قوا; يكى, قوه عقل عملى است, كه عبارت از قوه درك افعال و اعمال ضرورى انسان مى باشد.
((ومن هذه القوى العقل العملى, و هوالذى يستنبط مايجب من فعله من الإعمال الانسانيه)) (125)
از نظر او, عقل عملى, يكى از قواى نفس انسان محسوب مى شود. اين قوه, استنباطكننده يا استنباطگراست. انسان به وسيله اين نيرو, ضرورتهاى عينى و عملى را استنباط نموده و بدانها علم مى يابد; آن هم علمى استنباطى و بازسازى, نه صرفا علمى انعكاسى و بازتابى; يعنى علمى كه ضمن انعكاس واقعيتهاى عينى و تعقل در آنها, فراتر از آن, به ترتيب و تنظيم عملى اولويتهاى زندگى مدنى انسان مى پردازد. بر همين اساس, وى مطرح مى نمايد: ((من قوى النفس العقل العملى)),(126); از جمله قواى نفس, عقل عملى مى باشد. بنابراين, عقل عملى انسان براساس استنباط است. اين عقل, يعنى عقل عملى: ((هوالذى يتم به جوهرالنفس و يصير جوهرا عقليا بالفعل))(127); قوه و نيرويى است كه جوهر نفس انسانى به وسيله آن كامل شده و تبديل به جوهر عقلى بالفعل مى شود. يا به تعبيرى ديگر, نفس و عقل آدمى بدين وسيله فعليت يافته و فعاليت مى يابد.
اين عقل, در انديشه وى, عامل تشخيص و تبيين و وسيله تعيين و تإمين رشد و ترقى و در حقيقت سبب تعالى انسان بوده و علت اصلى تكامل عقلى اوست. خود اين عقل نيز در نظريه وى, داراى مراتبى چهارگانه مى باشد; مراتبى كه از عقل خام و هيولايى يا عقل عامى و عادى و بسيط اوليه شروع شده تا عقل بالملكه و عقل مستفاد و سرانجام عقل بالفعل پيش مى رود; عقلى كه در جهان بينى او در ارتباط مستقيم با عقل فعال و عالم ملكوت و الهيات مى باشد. كمااينكه خود تصريح مى سازد كه اين عقل, داراى مراتبى است; يك بار عقل هيولايى بوده و بار ديگر, عقل بالملكه مى باشد: ((لهذا العقل مراتب, يكون مره عقلا هيولائيا و مره عقلا بالملكه ومره عقلا مستفادا.. . الخ))(128). اين دو, مبين جهات بالقوه ـ بالفعل عقل آدمى هستند. به عبارتى ديگر, انسانها و حتى اجتماعات مدنى نيز بر اين اساس در نگاه فارابى, داراى مراتب متفاوت بوده و حتى در حقيقت, داراى انواع متفاضل مى باشند. اين پديده هاى مدنى به تناسب مرتبه عقلى و وجودى خود و به تناسب تركيب و آميزه هاى مربوطه, متفاوت و بلكه متنوع هستند. بالتبع بر هر كدام از اين نوع پديده هاى مدنى, قوانين و حتى مفاهيم فلسفى مدنى و علمى مدنى خاص, حاكميت دارد. براين اساس, بر هريك از آنها, قوانينى مناسب و بلكه مسانخ خويش مصداق داشته و موثر مى باشند. اصل ويژگى انسان; يعنى اينكه انسان داراى يك سرى ويژگى بوده, چيزى است كه مورد اتفاق و اجماع عمومى است. انسان حتى در افراطى ترين و مادىترين گرايشها نيز, حداقل مكانيسم و پديده اى پيچيده محسوب شده است. همين انسان در طبيعى ترين بينش و روش و دانش نيز, ارگانيسم و موجودى آلى و پيشرفته به حساب مىآيد. آدمى حتى از نظر جسمانى و بدنى يا فيزيولوژيك و آناتومى, متفاوت از ساير موجودات و حتى حيوانات بوده و متفاوت نيز دانسته شده است,(129) حتى از نظر اعضا و بويژه دست و زبان اين چنين بود تا چه رسد به مغز و آنگاه عقل و بالاخص جهات روحى و روانى,(130) كه موجودى خاص و برتر است.
فارابى در رساله ((عيون المسائل)) هم ((الانسان على الحقيقه هو جوهر الانسان على الحقيقه...))(131) انسان را در حقيقت, همان جوهر حقيقى او مى داند, و نه صرفا جهات جسمانى او كه خارج از انسانيت وى مى باشند. از نظر وى انسان, جوهر, حقيقت و ماهيتى يگانه و حتى منفرد داشته و انسان حقيقى, به عقل و درك, حقيقى مى باشد. به عبارتى ديگر, حقيقت و جوهره انسان, عقل و درك اوست. كمااينكه خود او, در كتاب ((تحصيل السعاده)) همان گونه كه ملاحظه شد, انسان را, الحيوان الانسى و الحيوان المدنى,(132) جاندار عاقل, مدبر, همگرا و مدنى مى خواند. اصطلاح انسان مدنى (133) كه مورد توجه خواجه نصير در ((اخلاق ناصرى)) و قطب الدين شيرازى شاگرد وى در ((دره التاج)) در شرح نظر فارابى بوده, همان تعبير فارابى درخصوص پديده و مفهوم حيوان مدنى است; همچنان كه خواجه نصير مى گويد كه ((انسان مدنى يعنى انسانى كه قوام تمدن))(134) يا مدنى و مدنيت به وجود او ((و امثال او صورت مى بندد)). (134) به تعبيرى ديگر, اختيار يا جهت عقلى ـ ارادى انسان, اساس انسانيت و مدنيت او محسوب مى گردد. فارابى در فراز ديگرى از همين كتاب ((تحصيل السعاده)), مدعى مى شود كه سبب گرايش انسان به اجتماع, به عنوان حيوان مدنى و حتى وجه تشبيه انسان به حيوان انسى, همين گرايش وى به همنوع خود مى باشد.(135) وى, هم در كتاب ((فصول مدنى)), و هم در ((التنبيه على سبيل السعاده)), همين انسان مدنى را به نوبه خويش, براساس قدرت فكر و حسن انديشه و همچنين برمبناى قوت و استحكام اراده او, به سه گروه احرار, بهيميون و عبيد بالطبع تقسيم مى نمايد. بنابراين, انسان مدنى براثر انديشه درست و قوت عزم و اراده, يا بهيمى بوده, يا فراطبيعى و مدنى مى باشد و يا سرانجام, طبيعى محسوب مى شود. ((الانسان المدنى... بالجوده الرويه و القوه العزيمه)), به تعابير مختلف ((الانسان البهيمى)) و بهيمون يا ((الحر)) و يا ((العبد بالطبع)) و ((عبيد بالطبع)) هستند.(136)
اين تقسيم بندى از يك نظر, شباهت زيادى هم با تقسيمات سه گانه افلاطون يعنى همان نفوس سه گانه زر, آهن و مفرغ(137) داشته و هم شباهت با انواع سه گانه اتباع يا آزادگان, بردگان يا بندگان و سرانجام بيگانگان در نظريه سياسى ارسطو دارد.(137) در عين حال, در نظريه فارابى. اين تقسيم بندى, طبقاتى نبوده و بر پايه اشرافيت, بويژه بر مبناى اليگارشى, تمكن و نفوذ مالى و سنتى و ارثى نيست; بلكه بر پايه تدبير و اراده انسانى مدنى استوار است. تقسيم بندى مزبور, بيشتر مبين هويت و شإن مدنى اجتماعات گوناگون بوده و بيانگر شخصيت و مرتبه مدنى آنهاست. فارابى در كتاب ((آرإ اهل المدينه)) و كتاب ((السياسه المدينه)) نيز به تفصيل به تشريح سرشت و طبيعت درونى مدنى آدمى و به نگرش و گرايش مدنى و اجتماعى انسان, به عنوان انسان مدنى پرداخته است,(138) وى در كتاب ((جمع بين رإيى الحكيمين)), تناسب يا به اصطلاح خود او, تقويم و تعديل نفس انسان را مقدمه لازمه و سبب تقويم و تعديل غير دانسته و آن را عامل سامان دهى و راهبرد اجتماع مدنى و مدينه مى داند.(139)
در رساله ((المقولات)) نيز, هيئتهاى نفسانى انسان را شامل جهتها, مبادى و موضوعات ارادى و طبيعى تلقى نموده و بدانها تقسيم مى نمايد. همانند صورت و شكل بدن آدمى كه طبيعى است; حال آنكه, ساختار مدينه و اجتماع مدنى ارادى و صناعى مى باشد. يا نظم و قانون و قدرت گرايى كه غريزى و فطرى انسانها بوده; لكن شكل نظام و سازمان دولت و حكومت, وضعى و قراردادى است.
بنابراين, از نگاه فارابى و در يك جمع بندى كلى, انسان مدنى, مخزن اسرار, مبدإ, مقوم و به اصطلاح خواجه نصير, معدل و همچنين مدبر و مدير بوده و بيش از آن, سياست گراست. همين انسان در عين حال, قابل و سياست پذير و نيز صانع و آفريننده و ايجادكننده نهادهاى مدنى بوده و خلاق است. انسان همين طور مختار و مراد; يعنى صاحب اراده و اختيار بوده و نيز عالم و ناظر مدنى مى باشد. بدين ترتيب از نظر وى, بدون آگاهى دقيق از واقعيت, ماهيت و حقيقت انسانهاى مدنى و بود, نمودها و غايتهاى مدنى آدمى, علم مدنى ناقص و نارسا; بلكه ناممكن مى باشد. همچنين اين علم بدون شناخت جامع از نيازها و كمبودها و نيز كششها و كوششها و همچنين گرايشهاى انسان, علمى بى پايه است. بدين ترتيب, بدون وقوف جامع به استعدادها, امكانات و شرائط درونى و برونى انسان مدنى و بدون اطلاع صحيح به صيرورت و شدن مدنى انسان, يقينا علم مدنى, سست بنيان مى باشد. بدين سبب, بدون آگاهى نسبت به حدود و نهايتهاى آنها, در نتيجه, اين چنين علمى متشتت و آسيب پذير است. همان گونه كه انسان مدنى مقوم مدينه, اجتماع مدنى و سياست مدنى و به تعبير خواجه نصير, مقوم تمدن و مدنيت و پديده مدنى بوده; همين طور, علم انسان مدنى در نظريه وى, مقوم علم مدنى مى باشد. در اينجا به همين اشارات بسنده مى گردد.
پایان.

پي نوشت :

90. ابن سينا, الحدود, نقل از همان.
91. الفارابى, فصول منتزعه, حققه: فوزى مترى نجار, چاپ دوم, (تهران: الزهرا(س), 1405 ق), ص :24 ((المدنى)) و ((انسان المدنى)), خواه ((مطلق مدنى و انسان مدنى)) يا ((مدنى و انسان مدنى مطلق)) و نيز نسبى, متعارف و واقعى عينى.
92. محمد الفارابى, التوطئه فى المنطق, صص 58 ـ 59.
93. ژان ژاك روسو, قرارداد اجتماعى, ترجمه كيا, (تهران: گنجينه, 1352), ج2, صص 24 ـ 25 و نيز هابز, لويتان و لاك, حكومت مدنى (به زبان انگليسى).
94. ابوجعفر شيخ طوسى, الاقتصاد الهادى الى الطريق الرشاد, (طهران: جامع چهلستون, 1400 ه'..'ق), صص 192 ـ 193, نيز ر.ك: الفارابى. المسائل متفرقه, (حيدرآباد: دائره المعارف, 1349 ق.)
95. همان.
96. به عبارتى ديگر, طبيعت گرايى يا فضيلت گرايى.
97. زيستن و بهزيستن (ارسطو. سياست).
98. هر چند ((مدينه)), به عنوان اجتماع مدنى كوچك (صغرى) و ((امت)), به عنوان اجتماع مدنى ميانى و متوسط (وسطى) در ادبيات سياسى ((فارابى)) آمده است; اما به اعتبار فوق, مدينه به معناى كشور, ميهن و مملكت, خواه در يك شهر, يك امت يا جهان قابل استنباط است. نيز امت به معناى جامعه سياسى و ملت (به مفهوم جديد) و مردم, خواه در يك مدينه و شهر يا يك كشور يا يك امت و منطقه و يا جامعه بين الملل و جهانى در مفهوم ((فارابى)) كاملا برداشت مى شود.
99. در نظر فارابى, انسان مطلق كه موضوع انسان شناسى بوده يا اجتماع و يا جامعه مطلق كه موضوع جامعه شناسى مى باشد, وجود عينى و واقعى نداشته و آنچه وجود خارجى دارد, انسان مدنى و اجتماع يا جامعه مدنى است, كه اينها خود نيز به طبيعى, بهيمى و جاهلى و فروتر و يا فاضله, علمى و برتر تقسيم شده و دسته بندى مى شوند. انسان مطلق و جامعه مطلق, يك نوع گسستگى, ساده سازى, يك يا حداكثر چند وجه نگرى و جداسازى انسان و جامعه واقعى بوده كه مدنى و تدبيرى است از تمام وجوه وجود, ابعاد (هستى و موجوديت) و ارتباطات محيطى و محاطى, درونى و برونى خويش و پيوستگى ها و هم بستگى هاى مربوطه اعم از: ساختى, صورى و شكلى, تإثير و تإثرى و تعاملى و سرانجام على و معلولى, اين رويكرد بسيار حائز اهميت و دقت است.
100. الفارابى, تحصيل السعاده, پيشين, ص 14.
101 ـ 112. همان.
113. همان, ص 15.
114 ـ 122. همان.
123. همان, ص 60 و 62.
124. الفارابى, عيون المسائل, المجموع نيز ضميمه مباد الفلسفه, الفارابى, مصر, 1328 ه'.. ق, ص 274.
125 ـ 129. همان.
130. ايلين سگال, چگونه انسان غول شد, ترجمه آريان پور, (تهران: سيمرغ, 1354), ج 5, ص 53.
131. ابن خلدون. مقدمه, همچنين امام جعفر صادق (ع) در كتاب توحيد مفضل (ترجمه مجلسى, تهران, بعثت, بى تا), به تفصيل به اين ويژگيها و برجستگى هاى جسمى, ذهنى و عقلى انسان اشاره نموده اند. براى بررسى تفصيلى تر به جلد اول رساله كارشناسى ارشد مولف تحت عنوان ((مبادى يا بنيادهاى انسانى سياست)) كه تماما به اين مهم اختصاص داده شده است, مراجعه شود. (نيز ر.ك: گوردون چايلد, انسان خود را مى سازد, ترجمه: كريمى و هل اتايى, چاپ دوم, تهران, جيبى, 1357, ص 21, نيز اريك فروم, دل آدمى و گرايشش به خير و شر, ترجمه خوشدل, چاپ دوم, تهران, نشر نو, 1363, صص150 ـ 151, و توماس فورد, پيدايش و تكامل انسان, ترجمه برزگر, تهران, گوتنبرگ, بى تا, ص27, و محمد تقى جعفرى, آفرينش وانسان, چاپ سوم, تهران, ولى عصر(عج), بى تا, ص 77).
132. الفارابى, عيون المسائل, پيشين, ص 75.
133. الفارابى, تحصيل السعاده, پيشين, ص 14.
134. قطب الدين شيرازى, دره التاج, 3 ج, به اهتمام مشكوه الدينى, (تهران: 1327), ص 80.
135. خواجه نصير, اخلاق ناصرى, پيشين, ص 253.
136. الفارابى, تحصيل السعاده, پيشين, ص 61 ـ 62.
137. الفارابى, فصول منتزعه (المدنى), پيشين, صص 61 ـ 63 و الفارابى, التنبيه علم سبيل السعاده, پيشين, ص70.
138. فارابى, انديشه اهل مدينه فاضله, پيشين, صص 6 ـ 8 صص 251 ـ 252. اين مباحث در ركن دوم از اركان علم مدنى يعنى اجتماع هاى مدنى و در همين قسمت آمده است.
139. الفارابى, الجمع بين رإيى الحكيمين, پيشين, ص 83.

منبع: فصلنامه علوم سیاسی